یه زمانی فیلسوف مینشست اون بالا و سخت ترین مسائل رو بش میدادن یا خودش اول مسئله رو طرح میکرد و بعد شروع به کنکاش میکرد و به زعم خودش حلش میکرد. فیلسوف جایگاه خاصی داشت تو جامعه ای که سعی میکرد بش احترام بذاره. تو بعضی جوامع این احترام گاهی مسیر معکوس میرفت و به کشتن و سوزاندن و غیره جنابان فیلسوفان منجر میشد و گاهی هم فیلسوف همون دانشمند فرض میشد که این گاه ها خیلی هم زیادبودن. در واقع مرزی برای فلسفه باعلم نبود و سرجمع همش دانش نامیده میشد.
با تولد علم نوین به معنای ساینس کم کم فلسفه و علم راهشون جدا شد. یا لا اقل دیگه همپا نبودن. یکی تند میرفت و مرتب طعم موفقیت های جدیدو میچشید و اون یکی درگیر بحران های مختلف و از جمله بحران هویت. که من اصلا کیم و چیکار میخوام بکنم. هوسرل اومد و خواست فلسفه رو علم کنه و ویتگنشتاین گفت که کار فلسفه تمومه و خودم همه چیو حل کردم و هایدگر گفت که اصلا فلسفه یعنی تحلیل زبان روزمره و بودن روزمره و ..... خلاصه در حالی که علم چهارنعل به پیش میتاخت این فلسفه بود که با خودش و جهان درگیر بود.
شایدم هنوز باشه اما دیگه اون بحران اوائل قرن بیست رو نداره. علم خیلی تثبیت شده تر شده و تکنولوژی بعنوان فرزندخوانده اش حتی گوی سبقت رو از خود علم هم ربوده و فلسفه مونده و به نوعی کالای لوکس که خیلی ها به راحتی میگن بش نیازی ندارن تبدیل شده. اما روزهایی که بشر دوباره دچار سوال های بنیادی بشه و به این پیر کهنسال نیاز پیداکنه هنوز پیش رو هستن.
شاید علم با نظریه تکامل خیلی از سوالات راجع به حیات رو تشریح کرده و سعی در روشن کردن اونا داره و شاید هم فیزیک مدرن تا استانه مهبانگ رفته و مفاهیمی چون زمان و مکان با بینشی جدید و در قالب ریاضیات هایی جدید دارن دیده میشن اما زبان همیشه و برای همیشه مسئله بوده و هنوز هم هست و خواهد بود و اینجاست که هیچ علمی حتی زبانشناسی یارای تنزیه کردن زبان در مقیاسی که فلسفه انجام میده رو نداره.
تنزیه زبان چه از رویکرد پوزیتیویستی و چه هایدگری و پدیدارشناسانه و .... هنوز هم که هنوزه خطیرترین وظیفه فیلسوفه و اینجاس که فلسفه هنوزم که هنوزه زنده اس و خواهد ماند.
نظرات شما عزیزان: